عشقم امیرمهدیعشقم امیرمهدی، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
مامان وروجکمامان وروجک، تا این لحظه: 30 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
بابای وروجکبابای وروجک، تا این لحظه: 39 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
عشق آسمونیه من وباباعشق آسمونیه من وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

امیر مهدی ثمره ی عشق ما

سیسمونی قسمت اول (لباس ها)

سلام به پسری مامان امروز میخوام عکس های لباس های گل پسری رو واسش بذارم لباس هایی که حتی بعضی هاش قبل از اومدن شما خریداری شده یه سری از لباس ها رو من و بابایی به دستور مامان اعظم جون فروردین که مکه رفتیم خریدیم یه دست لباس هم مامان اعظم جون و باباجون از کربلا خریدن و اونو همه جا تبرک کردن واسه شما این لباس تبرکی کربلاست بقیه لباس های این پست هم از مکه است   بقیه لباس ها هم باشه واسه پست بعدی ...
10 مهر 1393

ماه ها

یه مشکل بزرگی که دارم همیشه هفته و ماه بارداری رو قاطی میکنم چون خودم به هفته میرم جلو وقتی یکی میپرسه چند ماهته قاط میزنم اینو تو یه وبلاگ دیگه دیدم برداشتمش تا همیشه جلو چشمم باشه هفته 1 تا 4 : ماه اول هفته 5 تا 8 : ماه دوم هفته 9 تا 13 : ماه سوم هفته 14 تا 17 : ماه چهارم هفته 18 تا 21 : ماه پنجم هفته 22 تا 26 : ماه ششم هفته 27 تا 30 : ماه هفتم هفته 31 تا 35 : ماه هشتم هفته 36 تا 40 : ماه نهم ...
3 مهر 1393

21 هفتگی

سلام عزیز مامان خیلی وقته که میام برات بنویسم اما نمیشه اما امشب واسه خاطره تکون هایی که میخوری حتما باید بنویسم مامانیم زیادی شیطونی میکنی پسره من فک کنم حسابی شیطون بلا باشه اخه 21 هفته که گلم هنوز سنی نیست که شما اینطوری لگد بزنی الانم حسابی داری از خجالتم در میای البته بیشتر شبها شروع به کار میکنی کلا ساعت کاریت با من یکی نیست تا من میام بخوابم شما انقدر لگد میزنی که مجبور میشم بشینم پای تلوزیون یا یه جوری سر خودمو گرم کنم تا اروم شی وبعد من بخابم برنامه هرشبمون همین شده اما عیب نداره نفس مامان من امده هر اذیتی ازجانب شما هستم   مامانی فقط میخام سالم باشی و سالم به دنیا بیای تا باشه از این اذیت ها عاشق...
3 مهر 1393

20 هفتگی و صدای قلب

سلام وروجک مامان امروز صبح با هم رفتیم مرکز بهداشت پیشه دوست مامانیم واسه چکاپ پروندم تو بهداشت اگرچه قبلا صدای قلبتو تو مطب دکتر هم شنیده بودم اما اونجا خیلی مدتش کم بود و از اونجایی که با خانم امیدوار تو بهداشت تعارف نداشتم گفتم بذارین صدای قلبه کوچولومو بشنوم ایشون هم بابا جونتو صدا کرد اومد تو اتاق و موبایلمم گرفتو صدای قلبتو ضبط کرد عزیزم قلبه قشنگت انقد تند میزد که از شنیدن صداش سیر نمیشدم بابایی هم که برای اولین بار میشنید حسابی ذوق کرده بود تا اینکه خانم امیدوار گفت بسه دیگه زیادی ذوق کردین و ما دیگه صداتو نشنیدیم دوست داشتم یکی از اون دستگاه هارو میگرفتم و دائم تو خونه صداتو گوش میکردم ...
2 مهر 1393
1